نویسنده : عبدالرضا رضایی نیا



 

من شعر شیعى ام

من پاسدار مرز شرف، / خون و همتم./
من جام خونفشان سخن را / چون کاسه ى شفق/
بر آستان شامگهان / در دست داشتم.
شمشیر شعر خود / در خاک رزمگاه
با خون سرخ / - با آیه - / کاشتم...
در فصل مردن سرخ / ص 12
دهه ى چهل براى شعر نو دهه اى مبارک و زایاست؛ جریان شعر نو هنوز در ابتداى راه است و چونان رودخانه اى جوشان و خروشان در مسیر حرکت خود، بستر خود را نیز مى یابد و مى سازد و مى پردازد. در این پویه، به سرزمین شگفت مفاهیم و مضامین شیعى مى رسد و در پیوند با این گسترده ى معنایى و شیوه ى جهان نگرى، شعرى متفاوت و متمایز را شکل مى دهد و شاعرانى را مى پروراند.
دوره ى نخست این جریان شعرى را مى توان دهه ى چهل و پنجاه تا انقلاب دانست، هرچند این همه ى تاریخ شعر شیعى فارسى نیست، شعر شیعى در پهنه ى زبان فارسى به قرن پنجم و ششم هجرى برمى گردد، به فردوسى و ربیع و سنایى و قوامى رازى و ناصر خسرو و کسایى مروزى و ابن حسام خوسفى، به منقبت سرایى صدها شاعر شیدایى که دل در گرو مهر خاندان عصمت و طهارت داشته اند. ضمن آن که باید در یاد داشت که شعر شیعى دایره اى فراتر از شعر شاعران شیعه دارد، چه بسیار شاعرانى که در ستایش خاندان پیامبر(ص)، به ویژه در منقبت مولى الموالى حضرت على(ع) سخن ساز کرده اند که مذهبى جز شیعه داشته اند؛ مولوى، جامى، بیدل دهلوى و اقبال لاهورى از نامدارترین این طیف از شاعران اند که سروده هایى درخشان در این وادى از خود به یادگار گذاشته اند.
موضوع سخن ما در این جا اما تاریخ شعر شیعى نیست، بلکه به گوشه اى از این تاریخ نظر داریم که شعر شیعى با دستاورد نیما و نیمائیان پیوند مى خورد و جریانى زنده و تپنده و پرشور رخ مى نماید که آن را »شعر نوى شیعى« مى خوانیم.
با ظهور انقلاب این جریان وارد دورانى مى شود دورانى که نه تنها براى شعر که براى تاریخ شیعه دورانى یگانه و پرماجراست؛ دورانى دوران ساز... بر چند و چون شعر شیعىِ پس از انقلاب در نوبتى دیگر درنگ مى کنیم، در این مجال اما از آن دو دهه ى نخست سخن مى گوییم؛ از سال هاى بروز پدیده ى شعر نوى شیعى.
در دوره ى نخست شکل گیرى این جریان اگرچه شاعرانى چون طاهره صفارزاده، م. آرزم، شفیعى کدکنى، بهجتى شفق، م. مؤید و چند شاعر دیگر در این عرصه دستاوردهایى داشته اند، چهره ى شاخصِ جریان شعر نوى شیعى على موسوى گرمارودى است. مجال تحلیل و تفصیل ویژگى هاى شعر اینان نیست، اما به اشارت مى توان نکاتى را برجسته کرد.
2
م. مؤید با درونمایه ها و جهان شعر شیعى آشنایى عمیقى دارد، زادگاه او و شعرش نجف است و همین یک جمله به طرز نمادینى به سرچشمه و ریشه ى شعر او دلالت دارد. انس و آشنایى او با شعر عربى - نو و کلاسیک - کم نظیر است. حتى نوگرایى او از شعر نوى عربى تأثیرها و الهام هاى فراوان گرفته است. اما انتشار پراکنده ى شعرها و زبان غریب و آوانگارد او فرصت تأثیرگذارى و موج آفرینى را از شعر او مى گیرد. به رغم ریشه ها و افق هاى مشترک، نسل شاعران انقلاب نیز از دهه ى هفتاد به بعد است که با شعر »م. مؤید« آشنا مى شوند و به گمان من این از دریغ هاى این نسل به شمار مى رود و از اسباب تأخیر در ارتقاى نوگرایى این نسل. نخستین کتاب »م، مؤید« با نام »مگر با لبخنده ى ما،« در سال هفتاد و سه منتشر مى شود و از آن پس تاکنون با انتشار پنج، شش کتاب دیگر درخشش خیره کننده ى »م.مؤید« در شعر معاصر به رخ کشیده مى شود. بى شک، در سال هاى پس از انقلاب برجسته ترین چهره ى جریان شعر نوى شیعى کسى نیست جز »م. مؤید«، فتوحات بسیار او را در مجالى مبسوط باید باز گفت، گیرم که پیچیدگى زبان و جهان شعرى اش مانع از فراگیرى گستره ى مخاطبان او شده باشد، مخاطب بسیار داشتن سخن دیگرى است.

لبریزم

از برگ هاى پاییزى
خدا
با کلمات من
به من مى گوید
من
کلماتم را
به تو مى دهم
من
زبان خدا را نمى دانم
من حرف مى زنم
خدا
با کلمات من
به من مى گوید
من بینا نیستم
تو
با چشم
سپاس مى دارى...
[لبریزم / آذر 51]
3
زنده یاد بهجتى شفق از شاعرانى است که شعر او در سال هاى اختناق سند تعقیب او بوده است. به علاوه، نخستین شاعر روحانى است که شعر نیمایى سروده است. با این همه شعر براى او زنگ تنفسى بوده در کنار اشتغالات دیگر، و در مجموع، عمده ى شعر »بهجتى شفق« در قالب هاى کهن و کلاسیک بوده تا شعر نو، و بنابر همین اوصاف در شعر نو و نیمایى به برجستگى و تشخصى دست نیافت:
در خویشتن گمم
اندیشه ام ز تاب درون آب مى شود
چون برق مى دود به همه سو خیال من
... در جستجوى گمشده ى بى نشان خود
بر قله هاى کوه کشیدم چو ابر، پر
بر صخره هاى درّه زدم همچو سیل، سر
رعدى شدم غریو برآوردم از جگر
موجى شدم به بحر دویدم نفس زنان
برقى شدم به شوق پریدم بر آسمان...
[سرود سحر / ص 68]
4
محمد رضا شفیعى کدکنى در آغاز راه شاعرى غزل مى سرود، اما با پذیرش نگاه انتقادى دکتر على شریعتى - که شعر اخوان را به عنوان الگوى شعر زمان پیش چشم او و دیگر یاران انجمنى اش در خراسان پررنگ مى کند - به شعر نو روى مى آورد؛ با تأثیرى تام از حال و هواى شعر اخوان ثالث که نه تنها بر زبان و بیان و واژگان شعرش سایه افکن مى شود که فرهنگ و روان و جهان شعرى اش را نیز متأثر مى کند. بعدها از سر تأملى هشیارانه از آن راه و نگاه منقطع شده و چنان که در مقدمه ى »شبخوانى« آمده؛ خود شیفتگى به چیزهایى را که براى او چندان مقدس نبوده اند، رها مى کند؛ نمایش شیدایى به جنبه هاى پیش از اسلام ایران را. اشاره ى او به تأثیرپذیرى از اوضاع و احوال و شاید وجود همشهرى بزرگوار که از صدور ائمه ى شعر معاصر است، گویاست.
سال ها تحصیل در حوزه ى علمیه ى مشهد مقدس و دیدن اساتیدى طراز اول در ادبیات چون ادیب نیشابورى و پى گرفتن تحقیق در ادبیات و عرفان در دانشگاه تهران از او دانشورى ممتاز مى سازد و به شعرش غنایى در خور مى بخشد. شعر شفیعى کدکنى در پى گسست از راه و نگاه اخوان، شور و شیوه اى دیگر را در پیش مى گیرد که هرچند در آبشخورهاى شیعى ریشه دارد، دلداده ى عرفان خراسانى است در پیوندى سمبلیک با مضامین سیاسى و فضاى سال هاى مبارزه که البته نیم نگاهى دارد به شعر نوى عرب و الهام از فضاى تازه ى آن در اسطوره پردازى هاى نو و احضار شخصیت هاى تاریخ عرفان ایرانى به روزگارنو در جامه اى نو؛
میان مشرق و مغرب نداى محتضرى ست
که گاه مى گوید:
»من از ستاره دنباله دار مى ترسم.
که از کرانه مشرق ظهور خواهد کرد
... طلوع صبحدمان خروج دجال است
که آب را به گل و لاله راه مى بندد
و روشنى را در جعبه هاى ماهوتى
و خون گل ها را در شیشه هاى سربسته
و باغ را به گل و لاله هاى کاغذیش
فجیع آذین بسته.
... عذاب خشم الاهى ست،
نماز خوف بخوانیم،
نماز خوف.
(از زبان برگ / ص 61)
در این دوره زبان شعر شفیعى کدکنى از زبان خراسانى به وضوح فاصله مى گیرد، امتداد امروزى زبان سبک عراقى است، خصلتى غزل واره دارد و به دلیل درونمایه هاى ایرانى و اسلامى، پس از انقلاب به عنوان یکى از الگوهاى شاعران نسل نو پذیرفته شده و امتداد مى یابد، هرچند که به شهادت »هزاره ى دوم آهوى کوهى« خودِ شاعر در این سال ها به شعرى رو مى آورد که هم از سوداهاى نخست نشانه ها دارد، از مؤلفه هایى چونان آرکائیسم زبان و پیچیدگى هاى بیان فاضلانه، با رجعت به زبان خراسانى و فاصله ى تدریجى از زبان زلال و سلیس امروزین که شرح همه ى این موارد این زمان بگذار تا وقت دگر!
5
م. آزرم نه تنها در گسست از کلاسیک سرایى وامدار شریعتى است، در تغییر نگرش و انقطاع از رویکرد غیردینى و بازگشت به دین از جریان فکرى دکتر شریعتى تأثیرى بزرگ پذیرفت. ره آورد این تغییر نگرش شعرهایى است شیعى. بخش مهمى از این شعرها قصاید استوارى است به سبک قصاید خراسانى که به رغم استوارى زبان، از شیوه ى معمول قصاید مى گریزد و با صرف نظر از تشبیب و توصیف طبیعت - چنان که در قصاید پیشینیان رایج بوده - به اصل موضوع مى پردازد و نوعى قصیده ى متفاوت را شکل مى دهد که به ماهیت مثنوى از حیث پیوستگى محور عمودى شعر نزدیک مى شود. اما در هر حال، قصیده چنان که تاکنون نشان داده، زبان زمان نبوده و نیست و در این روزگار بیش تر مجالى بوده براى نمایاندن توانمندى زبانى و اظهار فضل هاى شاعرانه و چنان که دیده ایم؛ قصیده سرایان چیره دست در روزگار ما کم نبوده اند اما کم تر قصیده اى در ذهن و زبانِ زمانه رسوب کرده است.
فصل درخشان شعر »م. آزرم« نو سروده هاى شیعى اوست؛ شعرهایى چون خون شفق، تبعیدى ربذه، گواه و هفت دریا از درون برکه. »م. آزرم« در این شعرها مجالى مى یابد تا از سیطره ى اخوان دست کم در مضمون و درونمایه ى شعرى رهایى یابد. او در این شعرها به دیروزهاى صدر اسلام برمى گردد و با شخصیت هاى برجسته ى تاریخ شیعه گفت وگو مى کند؛ مکالمه اى معطوف به فضاى سال هاى سیاه، در راستاى بازخوانى آرمان ها و حرمان هاى تاریخى تشیع که در مجموع در ذیل گفتمان شریعتى قرار گرفته و لحن پرشور و نگاه معترض و آرمانخواه او را بازتاب مى دهد:
سایه بانش، بارش خورشید
بارگاهش، آبى بام بلند آسمان دشت
مرز پرواز نگاهش، حایل آفاق
همدمش توفان گرم وحشى صحرا
چهره گاهش - هرکران - بهت کویرى تشنه و تبدار
در نهضت هر رگش نبض جهانى زندگى جارى
لیک او با خویشتن تنها
چون غرور بکر اعماق کویر از دیدن نامردمان فارغ
مانده تنها در دل صحرا...
[لیلة القدر / 123]
»م. آزرم« بعدها هرگز به تکرار درخششى از جنس »لیلة القدر« توفیق نیافت، به ویژه در سال هاى پس از انقلاب روندى قهقرایى را در پى گرفت که نه از غناى مضمونى و بن مایه هاى ارجمند پیشین نشان دارد، نه حتى از استوارى زبان دیروزهایش. به گونه اى که مى توان گفت شعرش تداومى شایان نیافت، نه به دست خود او، نه در شعر شاعران از پى آمده ى نسل نوخاسته.
بد نیست، همین جا به نکته اى انتقادى اشاره کنم که گرچه تلخ و گزنده مى نماید اما واقعیتى انکارناشدنى است؛ در نظریه ها و گزارش هاى منتشر شده ى ساواک طیفى از مبارزان مسلمان با عنوان مارکسیست هاى اسلامى خوانده شده اند، در تحلیل برخى از شاعران مارکسیست نیز تعابیرى مشابه آمده که با صرف نظر از اغراض آنان و با پرهیز از مناقشه در مسامحه هاى رایج در تعابیر، قدر مشترک اقوال این است که بخش عمده اى از مبارزان سیاسى پیش از انقلاب، یا به اسلام مارکسیستى گرایش داشته اند، یا به مارکسیسم اسلامى؛ اسلامى تأثیرپذیرفته از مارکسیم و درآمیخته با آن و برعکس. شیوع این جریان چنان است که همه ى صنف ها و طیف هاى اجتماعى را دربرمى گیرد، و ناب گرایان مسلمان یا مارکسیست را در اقلیت قرار مى دهد.
پى آمد طبیعى این پدیده، متأثر شدن هر دو جریان از ادبیات و گفتمان آن دیگرى است، که دو گونه التقاط و درآمیختگى را دامن مى زند. به اقتضاى موضوع سخن، در دامنه ى این گرایش، فرهنگ و تاریخ شیعى فروکاسته مى شود به بخشى از آن که با مفاهیم مبارزاتى چپ تلائم دارد یا دست کم چنین پنداشته مى شود. عناصرى شخصیت هایى خاص از گستره ى فرهنگ و تاریخ تشیع گزینش مى شود که در چنین اتمسفرى به کار آیند، تصویرى ناقص، جعلى، و گاه موهوم ساخته و پرداخته مى شود که در انطباق با حقیقت معنا جاى چند و چون بسیار دارد؛ از باب مثال؛ ابوذر صحابى گرامى پیامبر(ص) در گزارشى تک بعدى برتر از همه ى یاران پیامبر(ص) نموده مى شود و منزلتى برتر از اغلب پیشوایان معصوم مى یابد، چنان که حتى درباره ى پیشوایان معصوم نیز با تخطى از اصل اصیل »نور واحد« بودن ائمه(ع) رفتار، منش و روش زندگانى برخى از معصومان(ع) به طور تلویحى مورد تخطئه قرار مى گیرد. از مجموعه ى فرهنگ دینى و از گستره ى احوال و اقوال ائمه(ع) هرچه به کار شورش و قیام و مبارزه ى خونى و سازش ناپذیر مى آید، برگزیده شده و باقى با قطعیتى عجیب و غریب در بوته ى نسیان و حذف و طرف وانهاده مى شود، آئینى تک بعدى و فروکاسته با رگه هاى پررنگ شبه سوسیالیستى که هرچه هست با حقیقت و طریقت جامع نگر تشیع منافات دارد و گاه حتى ابعاد معنوى، باطنى، غیبى و رمزگونه را - بى هیچ پروایى - به نفع مفاهیم مبارزاتى مصادره مى کند.
دامنه ى اثرگذارى این راه و نگاه به سال هاى پس از انقلاب نیز کشیده مى شود، به همه ى عرصه ها و از جمله فرهنگ و ادبیات و هنر، البته بنابر تقدیر محتوم هر جریان افراطى، در دهه هاى دوم و سوم پس از انقلاب، به جریانى تفریطى بدل مى شود که به اندازه ى همان جریان افراطى نخست از نفى الامر بینش شیعى و اسلامى فاصله دارد.
گزارشى دست اول از این مذهب در مستند »گنگ خواب دیده« ساخته ى گلمکانى چنین است؛ »ترکیبى از ابوذر و چه گوارا!« تشیع و اسلامى جعلى که هر چه هست ربطى به اصل ماجرا ندارد. کارى به صداقت یا عدم صداقت سازندگان، پردازندگان و گروندگانِ چنین گرایشى نداریم، بى هیچ تنگ نظرى بنابر هر نیتى که در دل داشتند، در دو سرا مأجور باشند!
6
چهره ى دیگر جریان شعر نوى شیعى طاهرى صفار زاده است که به شهادت اسفار خمسه اش دل در گرو مفاهیم والاى شیعى دارد؛ شعرهاى پنج گانه سفر زمزم، سفر سلمان، سفر هزاره، سفر عاشقانه و سفر پنجم؛ با سیرى که از »طنین در دلتا« شروع مى شود و در »بیعت با بیدارى« اوج مى گیرد، »سفر زمزم«. سروده ى بهار سال پنجاه است:
دلیل راه به زوّار مى گفت
وقتى رسیدید از امام چیزى طلب مکنید
اما من زن آزمندى را مى شناسم
که چون دستش به ضریح برسد گریه خواهد کرد
و خواهد گفت
یارب نظر تو برنگردد
همان سال ها در مصاحبه اى از او پرسیده مى شود که »در این شعر (سفر عاشقانه) گرایش شما به مذهب یعنى تشیع آشکارتر شده است یعنى مثلاً خیلى بیشتر از »سفر زمزم« این تشدید گرایش از چه چیز ناشى شده است؟«
پاسخ »صفار زاده« تأکیدى است بر آرمان خواهى آگاهانه؛ »از خصلت ضد ظلم و ضدسازش و عدالتخواه خودم؛ از فلسفه تشیع که مبنا و نیروى محرکه اش عدالتخواهى و ضدیت با سازش است و از تنگناى ظالمانه زمان که بالطبع انسان عدالتخواه را به عصیان و یا تشدید بروز گرایش هاى ایمانى و عقیدتى اش برمى انگیزد.«
[حرکت و دیروز / ص 162]
از برجستگى هاى »صفار زاده«، آوانگاردیسم شعرى اوست که آشنایى بى واسطه با زبان و ادبیات غربى و حرکت هاى شعرى غرب در آن بى تأثیر نبوده است. که در کنار جسارت و تفرد او براى ارائه ى شعرى سپید به طنزى هوشمندانه در نگاه به جهان و انسان معاصر گره مى خورد و با اقبالى نسبى در مجامع روشنفکرى و حتى شاعران و ادیبان لائیک روبه رو مى شود.
در شعر »صفار زاده« نیز چونان »م. آرزم«، »شفیعى کدکنى« و »گرمارودى« تأثیر گفتمان انقلابى دکتر شریعتى را مى توان دید، هم در سویه هاى زبان، هم در جهان نگرى شاعرانه و درونمایه ها، شعر »سفر هزاره« که تقدیم نامه ى »با یاد على شریعتى رهیار بیدار« را بر پیشانى دارد، تأکیدى بر این رهپویى است:
نقش تو سربلندى انسان بود
نقش همیشه بیداران
و نقش این هزاره
انسان منحنى است
مردى که خم شده است
که سکه را بردارد
در انتهاى دره ى مه
رهیارى از ادامه ى ره مى ماند
و راه مى ماند
... ابر گلوى کیست که مى بارد
[سفر پنجم / ص 60]
از »صفار زاده« در دهه ى نخست پس از انقلاب، دو کتاب »بیعت با بیدارى« و »دیدار صبح« انتشار یافت، از آن پس »صفار زاده« راه انزوا را در پیش گرفت، هرچند تداوم و پژواک شعرش را در شعر شاعرانى چون سلمان هراتى، سهیل محمودى، علیرضا قزوه، و حسن حسینى مى توان دید. در این دوره، رویکرد شاعر به آفاق باطنى و عرفانى شیعى برجسته مى شود، ضمن آن که به تدریج روح تجربه گرى، زبان پرطنین و فرم هاى جذّاب افول مى کند، سیطره ى نثروارگى بر زبان شعر بیش تر مى شود و واژگان عربى حضورى رو به تزاید مى یابد، و باز در همین دوره جماعتى خام دست و جنجالى بخشى از تجربه هاى جوانى »صفار زاده« از جمله در شعر »کانکریت« را بدون ذکر مأخذ و پیشینه به عنوان تجربه هاى بدیع به نام خود ثبت کنند، که سرنوشت عبرت آموزى یافتند!
7

اکنون به گرمارودى مى رسیم؛

»گرمارودى« نیز چونان م. مؤید و شفیعى کدکنى سایه ى پدر فرزانه، صاحبدل و روحانى را بر سر داشته که از یاران بزرگ مردانى چون حاج شیخ مجتبى قزوینى و مرحوم الهیان بوده است. از برکت این انتساب، »گرمارودى« به حلقه ى درس اساتیدى کم نظیر به ویژه ادیب نیشابورى و حاج شیخ مجتبى قزوینى ره یافته و توشه ها برگرفته است. گره خوردن به مبارزه ى سیاسى امام خمینى و تحصیل در دانشگاه در دهه چهل و آشنایى با جریان هاى دیگر مبارزه ذهنیت شاعرانه ى او را رنگى سیاسى دادند. از گرمارودى تا انقلاب سه کتاب به چاپ رسید؛ »عبور« در سال 48، »در سایه سار نخل ولایت« و »سرود مرگبار« در سال پنجاه و هفت. نه تنها زندان سروده ها که همه ى شعرهاى گرمارودى در این سه دفتر تمى سیاسى دارد؛ چه مراثى مبارزان شهید، چه شعرهایى که براى شخصیت هایى چون جلال آل احمد، دکترشریعتى و تختى سروده شده، و چه شعرهایى که براى وطن یا فلسطین سروده شده و چه شعرهاى دیگر؛
آه، اى جادوان شب
کوه طور، در این همسایگى نیست
همراهم را مى گویم: برخیز
و پاى افزارى بدوز از شکیب.
فرعون مردنى است.
الیس الصبح بقریب؟
[سرود رگبار / ص 23]
همه ى شعرهاى این سه کتاب، یک وصف مهم دیگر نیز دارند و آن درونمایه ى شیعى آن هاست، که نشانه هایى از گفتمان مذهبى، سیاسى امام خمینى، شریعتى و گروه هاى متأثر از این دو گفتمان را توأمان دارد. ظلم ستیزى، آرمانخواهى و آزادى خواهى و تقدیس شهادت و شهیدان نیز برخاسته از همین درونمایه ى شیعى است که چون روحى واحد در پیکره ى تمام شعرهاى گرمارودى حضور دارد.
جالب این جاست که در گذر از دهه ى شصت و هفتاد، در ادامه ى شاعرى گرمارودى مى بینیم که صبغه ى سیاسى شعرش - به تدریج - کم رنگ و کم رنگ تر مى شود، اما صبغه ى مذهبى آن هم چنان پابرجا و پیداست؛ به نشانه ى سرشته شدن با روحى شیعى، و بیهوده نیست که این صفت براى شعر »گرمارودى« چنان برجسته مى شود که مایه ى تمایز او از معاصران به حساب مى آید، به گونه اى که سلب چنین ماهیتى از شعر او ممکن نیست و به فرض امکان، مساوى است با فروپاشى شالوده و شاکله ى شعرش.
زبان شعرى گرمارودى در سروده هاى نیمایى از اخوان تأثیرپذیرفته و در شعر سپید از شاملو، با این تفاوت که در نیمایى ها از غلظت باستان گرایى اخوان فاصله مى گیرد و در شعر سپید از حالت ها و فرم بندى هاى برگرفته از شعر ترجمه، به علاوه، او سرمایه ى پُرارج فضل ادبى و تجربه ها و شگردهاى شعر کلاسیک را در قوام بخشى به شعر سپید به کار مى گیرد؛ براى آفریدن شبکه هاى تداعى ها، فضاهاى استعارى و فضاسازى و فرم دادن به شعر، ضمن آن که روح شیعى شعر - به طور طبیعى - در زبان و واژگان شعرى اش نمود مى یابد. وفادارى به نوعى فرم قصیده وار که پس زمینه ى ذهنى شعرهاى سپیدگرمارودى را شکل داده اند، اغلب شعرها بلندند و گاه بیش از اندازه ى ایجاز.
گرمارودى در قالب هاى گونه گون از غزل، قصیده، مثنوى، ترکیب بند، چارپاره تا شعر نوى نیمایى و سپید شعرهایى استوار و مقبول دارد، اما چنان که اشاره شد؛ امتیاز و برجستگى گرمارودى به شعرهاى نوى شیعى اوست، شعرهایى که در سایه سار نخل ولایت، خط خون و شعر کودکى پیامبر(ص) شاخص آن است، شعرهایى که گونه اى منقبت سرایى مدرن را در آن مى توان به تماشا نشست. ردّ تأثیر شعرهایى از این دست را در بخشى از سروده هاى شاعرانى چون بهمن صالحى، حسن حسینى، سلمان هراتى و سهیل محمودى مى توان پى گرفت. جز این شعرها باید به دیگر سروده هاى سپید اشاره کرد؛ حماسه ى درخت، اقیانوس، اما چگونه زیستن، باغ معنا و برخى واژه اى پیدا کن.
با عنایت به ساختى قصیده وار که پس زمینه ى شعرهاى سپیدگرمارودى را شکل داده اند، اغلب شعرها بلندند، گاه بیش از اندازه و دور از ایجاز.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 282